خاطره از پسر عاشق
پسری که تغریبا 12 سال سن داشت در عروسی عمویش دختری را دید که تا حالا ندیده بودش دختر از فامیل های پسر بود .
دختر 11 ساله بود. و در عروسی عموی پسر ، پسر عاشق دختر شد.
در عروسی کم کم یه حسی به دختر پیدا کرد و بعد از رفتن دختر و دور شد از پسر ، پسر عاشق و تر میشد و طاقت دوری دختر را نداشت. دختر در یک شهر دیگر زندیگی میکرد.
و همچنان عاشق عاشق تر میشد تا زمانی که در یک عروسی فامیل های دیگه آن دختر را دید (از دور) و همچنان در چند عروسی دیگه دختر را دید.
و عید پسر همراه با خانواده اش به خانه مادر بزرگ دختر رفتند و دختر را آنجا دید ولی دختر توجه چندانی به پسر نکرد . . . این داستان ادامه دارد
نتیجه:
1.پسر و دختر به هم میرسند
2.پسر شکست عاشقی میخورد
نتیجه را در سال بعد خواهید دید.